توی خوابم، داشتن میکردن همدیگه رو، یعنی مقدمات س.کس رو فراهم می کردن. یه آدم خارجی گوشه اتاق نشسته بود، نمیدونم چرا. رو به روش یه مانیتور شفاف بود، از اینایی که توی فیلمای علمی تخیلیه. دوست داشتم باهاش گپ بزنم و ببینم برای چی اینجاست؟ قضیهاش چیه کلا؟
صدای پا اومد.
همه اونایی که مشغول مقدمات جنس.ی بودن جمع و جور کردن، دویدن و رفتن طبقه بالا. من هم رفتم بالا. هنوز هم مشغول کندن لباس و [س.کس] کردن بودن، حتی اونجا. با یه پوزیشن عجیب و غریب - یه مقدار که نگاه کردم حالم بد شد، دوباره برگشتم پایین.
مانیتور رو به روی خارجی خونی شده بود - یه سری نوشته قرمز کوچیک و بزرگ یکسان پخش شده بود روی صفحه. یه نفر با لباس بیمارستان پرید جلوی من. ماسک روی صورتاش پر خون بود، از لولههای توی دستاش قطره قطره خون چکه میکرد. شوکه شده بودم، نمیدونستم باید چیکار کنم. ضجه میزد و دستاش رو توی هوا میچرخوند. من نمیفهمیدم میخواد چی بگه، نمیتونستم بفهمم. آخر دویدم و رفتم پرستار رو صدا زدم - فهمیده بودم که میخواد چی بگه. هنوز از لولهها خون چکه میکرد و من گریه میکردم. دویدم و رفتم زیر پلهها، زانوهام رو بغل کردم. دایی هم اون گوشه ایستاده بود و داشت گریه میکرد.
وسط چکه کردن قطرههای خون از خواب پریدم. ساعت نه و ده دقیقه بود. به استاد قول داده بودم که این دفعه کلاس هشت صبح رو بدون تاخیر حاضر بشم، بعد از سحری، پشت اتوکد خوابم برده بود. اه. خواب جن.سی و خواب خشونت آمیز در کنار همدیگه بدترین کابوسهای منو میسازن. فایلا رو save کردم و در حالی که دستام رو توی آستین پیرهنم میچبوندم خروجی پی دی اف گرفتم. لپ تاپ رو توی کوله پشتی گذاشتم و کیف دوشیام رو پر از کاغذ پنجاه هفتاد کردم، جامدادیها رو ریختم توی کوله و زدم بیرون از خوابگاه.
چه روز بدی بود.
درباره این سایت