یس.میم





حرف زدن فقط با زبون نیست، با نوشتن هم. اگه حرف مداد رو بفهمی، اگه حرف پاستل رو، اگه بتونی با قلم فی هم زبون بشی، از کلماتش لذت می‌بری و از کلماتت لذت می‌بره؛ و اون وقته که می‌تونه برای تو طراحی کنه - و همه اینا وقتی اتفاق می‌افتن که پی فهم زبون‌های جدید باشی. مگه هنر چیزی به جز یاد گرفتن روزانه زبان‌های جدیده؟



توی خوابم، داشتن می‌کردن همدیگه رو، یعنی مقدمات س.کس رو فراهم می کردن. یه آدم خارجی گوشه اتاق نشسته بود، نمی‌دونم چرا. رو به روش یه مانیتور شفاف بود، از اینایی که توی فیلمای علمی تخیلیه. دوست داشتم باهاش گپ بزنم و ببینم برای چی اینجاست؟ قضیه‌اش چیه کلا؟
صدای پا اومد.
همه اونایی که مشغول مقدمات جنس.ی بودن جمع و جور کردن، دویدن و رفتن طبقه بالا.  من هم رفتم بالا. هنوز هم مشغول کندن لباس و [س.کس] کردن بودن، حتی اون‌جا. با یه پوزیشن عجیب و غریب - یه مقدار که نگاه کردم حالم بد شد، دوباره برگشتم پایین.
مانیتور رو به روی خارجی خونی شده بود - یه سری نوشته قرمز کوچیک و بزرگ یکسان پخش شده بود روی صفحه. یه نفر با لباس بیمارستان پرید جلوی من. ماسک روی صورت‌اش پر خون بود، از لوله‌های توی دست‌اش قطره قطره خون چکه می‌کرد. شوکه شده بودم، نمی‌دونستم باید چیکار کنم. ضجه می‌زد و دستاش رو توی هوا می‌چرخوند. من نمی‌فهمیدم می‌خواد چی بگه، نمی‌تونستم بفهمم. آخر دویدم و رفتم پرستار رو صدا زدم - فهمیده بودم که می‌خواد چی بگه. هنوز از لوله‌ها خون چکه می‌کرد و من گریه می‌کردم. دویدم و رفتم زیر پله‌ها، زانوهام رو بغل کردم. دایی هم اون گوشه ایستاده بود و داشت گریه می‌کرد.



وسط چکه کردن قطره‌های خون از خواب پریدم. ساعت نه و ده دقیقه بود. به استاد قول داده بودم که این دفعه کلاس هشت صبح رو بدون تاخیر حاضر بشم، بعد از سحری، پشت اتوکد خوابم برده بود. اه. خواب جن.سی و خواب خشونت آمیز در کنار هم‌دیگه بدترین کابوس‌های منو می‌سازن. فایلا رو save کردم و در حالی که دستام رو توی آستین پیرهنم می‌چبوندم خروجی پی دی اف گرفتم. لپ تاپ رو توی کوله پشتی گذاشتم و کیف دوشی‌ام رو پر از کاغذ پنجاه هفتاد کردم، جامدادی‌ها رو ریختم توی کوله و زدم بیرون از خوابگاه.

چه روز بدی بود.

نمی‌دونم چرا. چرا نمی‌تونم کنارش بذارم؟ یه گوشه از قلبم، یه گوشه از ذهنم مونده و هیچ راهی هم برای بیرون انداختن‌اش به ذهنم نمی‌رسه. دوست داشتم که طرح‌ام رو با موضوع موسیقی و معماری کار بکنم، با چهار تا از آهنگ‌های بیت. از یه ماه قبل شروع کردم، ولی هنوز به نتیجه نرسیدم. باید کنارش بذارم و یادم نره که یه قسمت از کار معماری حجمه، پلان، نما، پرسپکتیو و. باقی چیزا هستن که باید روشون کار بکنم و موندن هنوز.


امین تا حالا به این فکر کردی، که ما آدما چقدر شکننده‌ایم؟ من - وقتی کنار چاله آسانسور ایستاده بودم - داشتم به افتادن فکر می‌کردم، اگه می‌افتادم استخون هر دو پام همون لحظه خورد می‌شد. زندگی ما آدم‌ها به نخ بنده. یه اسکلت ظریف از جنس استخون تمام هیکل ما رو نگه می‌داره - یه اسکلت شکننده.


اون شب هم نباید با داداشم گرم می‌گرفتم - نباید بیش‌تر از اون چیزی که تو دلم بود بهش می‌گفتم، بیش‌تر از میزانی که برام وقت می‌ذاره براش وقت می‌ذاشتم. 

وقتی مامان بهم گفت که داداش قبل از پرواز به سوئد، پنج دقیقه توی فرودگاه باهاش اسکایپ کرده مدت زیادی ساکت موندم، واقعا برای من مهم نیست که دیگه داداش توی کدوم فرودگاهه، توی کدوم شهر اروپاست. داداش رفته؛ و وقتی هم که بود داداش من نبود - اون برادر کارشه، نه برادر من.




وقتی که داشتم بعد از کلاس تربیت بدنی یک، از سالن ورزشی برمی‌گشتم روی زمین پیداش کردم. همه سوالای روش شبیه سوالای ادبیات فارسی کنکور بودن، دقیقا تو همون قالب: غلط املایی، شمارشی، سوالایی با دام تستی، سوالایی که آخرشون به جای است نیست اومده تا دام پهن کنن. اگه بالای برگه رو نمی‌دیدم باور نمی‌کردم که این برگه امتحان یه دانش آموز کلاس پنجمی باشه.

این ثمره یه نظام آموزشی مریضه، نظامی که بچه‌ها رو از پنجم ابتدایی چهارگزینه‌ای تربیت می‌کنه - و هیچ گزینه پنجمی پذیرفته نیست. 



تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ شخصی کیوان زینی دبیرستان جلوه بنیان مرصوص خانه برفی شهاب میررفیعی فروشگاه کج‌کلاه خان وارثِ علم سعید احمدی ویدار